ترنّم جانترنّم جان، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 14 روز سن داره

ترنّم نامه

دو هفته تنهایی

ترنّم جان ، دخترم سلام بابایی الان 2 هفته هست که تو و مامانی رفتید خونه مامان بزرگ پروین تا اونجا مامان بزرگی از تو و مامانی مواظبت کنه و قرار 2 روز دیگه برگردید پیش بابایی. نمیدونی توی این 2 هفته چقدر دلم واسه تو و مامانی تنگ شده باباجون. وقتی با مامانی تلفنی صحبت میکنم از بزرگ شدنت و شیرین شدنت واسم تعریف میکنه و دل بابایی رو کلی آب میکنه، ثانیه ها واسه برگشتن شما برام مثل ساعتها میگذره و خیلی طولانی شدن. لحظه ها را دارم با دلتنگی شما یکی بعد از دیگری پشت سر میزارم تا زودتر یکشنبه برسه و من چشمم به جمال تو و مامانی روشن بشه. دو سه روز پیش رفتم واسه دخمل گلم سه دست بلوز شلوار و 2 تا دستکش و 2 تا جوراب خوشگل خریدم تا وقتی اومدی تنت کنم...
26 بهمن 1391

دلتنگي

ترنّم جان ، دخترم سلام بابا جون ديروز مامان بزرگ و بابا بزرگ تصميم گرفتن كه بعد از چند هفته كه اومده بودن و مواظب ماماني و بعدشم تو بودن، برگردن سر خونه و زندگي خودشون، آخه طفلكيا توي آپارتمان نميتونن زندگي كنن سختشونه. خداييش خيلي واسه ماماني و تو زحمت كشيدن كه من همينجا دستشونو ميبوسم و از زحمتاشون تشكر ميكنم. خلاصه اينكه ماماني هم تصميم گرفت باهاشون بره آخه طفلكي هنوز نميتونه تنهايي از تو مراقبت كنه. من هم برخلاف ميل قلبيم كه اصلاً دوست نداشتم از تو و ماماني دور بشم بخاطر سلامتي تو و تنهايي ماماني موافقت كردم. اما از ديروز كه شما رفتين اصلاً حوصله هيچ چيزو ندارم حتي حوصله خودمم ندارم... خيلي دلم واستون تنگ شده به حدي كه ديروز نشستم ...
14 بهمن 1391

آرزوی سلامتی برای دختر نازم

دختر گلم: امروز 16 روزه که تو با منی و من هر لحظه خدا را به خاطر وجودت شاکرم. این روزها دلم خیلی گرفته.آخه نگران سلامتی شما هستم. توی این 16 روز کلی تو رو بردم دکتر و کلی هم خاله ها در مورد آزمایشاتت با دکترهای مختلف که می شناختن و باهاشون سروکار دارن مشورت کردن.باورت میشه هر کدوم از این آدمها یک حرف مختلف زدن و من واقعا بلاتکلیفم و نمی دونم چه کنم. عدد مربوط به آزمایش تیروئیدت بالاست و هرکس یک حرفی می زنه.یک دکتر میگه مشکلی نیست.یکی میگه سریع دارو شروع کنین.یکی میگه تا پایان یک ماهگی صبر کنین و دوباره تکرار کنین. خلاصه من خیلی نگرانم و نمی دونم چه کنم. هر بار با خون دادن شما من هزار بار مردم و زنده شدم و کلی گریه کردم. الهی بمیرم برای او...
11 بهمن 1391

سخت ترین لحظات عمرم

ترنّم جان ، دخترم سلام عمر بابایی امشب شما 10 روزه شدید و تو این 10 روز خیلی به من و مامانی سخت گذشت البته در کنار شیرینی حضور تو یه خورده سختی این مشکلات چند روزه برامون کمتر حس شد. گل بابا ، بعد از انجام آزمایش 3 تا 5 روزگی مشخص شد که یکم زردیت بالاست و اندازه ی TSH خونت که مربوط به اندازه گیری تیروئیدته بالاتر از حد معمول بود و توی سونوگرافی لگن پات مشخص شد که یکم لقی توی لگن سمت چپت هست. بابا نمیدونی این چند روزه چه بر من و مامانی گذشت ، چند بار بردیمت آزمایشگاه و آزمایش دادی تا یه کم زردیت اومد پایین ولی هنوز نگران تیروئیدتیم و قراره فردا دوباره بریم واسه آزمایش تیروئید که اگر خدایی نکرده جوابش خوب نبود دیگه میبرمت تهران واسه درمان ...
6 بهمن 1391

تولد عشق

ترنم جان دختر عزیز تر از جانم : گل مامان امروز نهمین روز تولد  شماست و من بعد از این چند روز وقت کردم بیام و برات بنویسم. عزیز دلم از روزی که به دنیا اومدی شدی تمام دین و دنیای مامان . واقعا دوستت دارم و عاشقانه پرستشت می کنم.  عشق من شما روز بیست و ششم دی ماه سال نود و یک ،ساعت دو و چهل و پنج دقیقه ، بیمارستان ام لیلا به دنیا اومدی و قدم روی چشمهای من و بابا گذاشتی. وزنت سه کیلو و چهارصد گرم بود و قدت پنجاه و یک سانت مادرم. تو خیلی نازی مامان و من واقعا دوستت دارم و هر روز که می گذره بیشتر از قبل عاشقت می شم. تو هدیه خدا به من و بابا هستی و صد هزار بار خدا را به خاطر این نعمت شکر می کنم. هر بار که نگاهت می کنم یک دنیا انر...
4 بهمن 1391
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ترنّم نامه می باشد